المپیک و قلبی که برای زندگی میتپد
سرانجام مراسم افتتاحیه المپیک توکیو برگزار شد، پای میلیاردها دلار ضرر و زیان در میان بود یا رو کم کردن ویروس کرونا، مهم نیست. هرچه بود اجازه نداد در پی یکسال تاخیر، آتش المپیک سرد و خاموش شود.
روزگار سختی برای ساکنان زمین است. اکثر کشورها در یک دوره سخت و طاقت فرسا برای مقابله با شیوع این ویروس کشنده بهسر میبرند، در این اوضاع و احوال آدمی به نور امید تازهای نیاز دارد تا مرهمی به زخمهایش بگذارد. تماشاچی در مراسم افتتاحیه به هزار نفر هم نرسید و ورزشکاران برای صندلیهای خالی رژه رفتند، دست تکان دادند و پرچمهایشان را به اهتزاز درآوردند اما در قلب تکتک ورزشکاران این حس بود که جمعیت میلیاردی نظارهگر آنهاست و بزرگترین جشن ورزشی جهان با نفس گرم آنها رقم میخورد.
پرچم المپیک به اهتزار درآمد و شعلههای مشعل آن سر به آسمان زد تا به مفاهیم و واژههایی چون انسانیت و آدمیت، برابری، رفاقت، صلحدوستی و دنیای بدون جنگ گرمایی دوباره ببخشد، مفاهیمی که فلسفه وجودی این رقابت جهانی و تاریخی است.
زندگی به مثابه المپیک
زندگی یک المپیک تمام عیار است با این تفاوت که چهار سال یک بار اتفاق نمیافتد.. هر ثانیهاش نشانی از یک مسابقه دارد. نشانههایی از یکه و تنها بودن تا در جمع بودن و برای هدفی مشترک دنبال توپی دویدن. دویدن و نرسیدن، پریدن و افتادن، استقامت، تشنگی، گرسنگی، غم و شادی، پیرزوی، شکست، هورا کشیدن، دوستی و رفاقت، خستگی، زیبایی، ظرافت، خلاقیت و ... از همین نشانههاست. همه ساکنان این کره هم ورزشکار و دوندهاند با زمین و میدان مسابقهای متفاوت و با موانع و چالشهای فراوان.
زندگی در قامت دو امدادی
وقتی دونده روی خط آغاز مسابقه دو امدادی میایستد، انگار تو هم روی خطی و منتظر شلیک تپانچه. آدمها در این مسیر آغازی دارند و در نقطه یا ایستگاهی با هر کیفیت و کمیتی ماموریتشان تمام میشود و راه را دیگری ادامه میدهد، مثل حلقههای المپیک، زنجیروار از دیروزیها به امروزیها و از ما نیز به فرداییها سپرده میشود. هرکس سهم خودش را میدود نه بیشتر و نه کمتر. صد متر، صد و یک متر نمیشود.
دراین میان ممکن است کسی بپرسد در دو امدادی، دونده اولی به دومی چه میدهد و چه میگیرد؟ در ظاهر چوبی بی جان میدهد اما همان چوب پر از امید و آرزوست. جان و قلب تپنده زندگی است. اگر از دستت بیفتد انگار شیشه عمر خودت و دیگری را شکستهای. نمیتوانی جای همه بدوی، همین که چوب را سریع و درست به دیگری بسپاری، کار شما تمام است.
آتش در نیستان
المپیک با آتش جان میگیرد. مشعل آن از این کشور به آن کشور، از این شهر به آن شهر، در میان اقوام، نژادها و ملیتهای مختلف میگردد و هر کس نفسی و جانی به آتش میدهد تا به ایستگاهی به نام "توکیو" برسد و از آنجا نیز دوباره سفر دیگری آغاز میشود.
آتش المپیک، یک آتش معمولی نیست. یک آتش مقدس است که ریشه در تاریخ کهن یونان باستان دارد. آتشی که نشانهای از خدایان آن مردمان دارد و نوری در عصر تاریکی بود. "پرومتئوس" (پرومته) آن را از "زئوس" دزدید و روشنایی را به زمین آورد. اما حالا بیشتر از آن که آتش یادآور افسانههای یونان باستان باشد، نشانی از روح بشر دارد که در آن زبانه میزند و گرمایش از دل تکتک آدمها میآید.
حمل مشعل المپیک افتخارآمیز است. کسی که دستش به آن برسد حتما عکسی از آن در تاقچه خانهاش میگذارد. سابقه حمل آتش به شکل امروزی، به المپیک آمستردام در سال ۱۹۲۸ میرسد و کسی که آن را حمل میکند انگار سهمی در روشنایی دارد، سهمی در همدلی، همراهی، عشق و یکی بودن.
المپیک برای همه
المپیک مرز ندارد، با وجود اینکه هر کشوری با پرچمی میآید، در بیمرزی معنا میشود. چتری برای همه آدمهاست و تمام حکومتها و ملتها شایسته حضور در این بازیها هستند. اما بیشتر مدالهایی که در نهایت توزیع میشود به کشورهای پولدار میرسد و کشورهای فقیر خیلی تلاش کنند در هر دورهای یکی دوتا مدال طلا نصیبشان میشود و دلخوش به برق این طلاها، به خانهشان برمیگردند و گاهی همین تک ستارهها، ملتی را چنان سرشار از شوق و شادی میکنند که کشورهای دارنده دهها طلا نمیکند.
ارزش طلای المپیک بالاست و عیارش را با دل میسنجند و به وزن و حساب و کتاب نمیگنجد. نقره و برنزش نیز کم از طلا ندارد اما هر ورزشکاری که پا به این رقابتها میگذارد میخواهد روی سکوی افتخارآمیز قهرمانی بایستد. افتخاری که هر بار سختتر میشود و صدم ثانیهها تعیین کننده شدهاند.
شاید فقط در المپیک است که صدم ثانیهها، باارزشتر از طلا است و ارزش یک عمر زندگی را پیدا میکنند و سرنوشت آدمها را تغییر میدهند وگرنه آدمی در جریان زندگی روزمره، روز و ماه و سال را پشت سر میگذارد و خم به ابرو هم نمیآورد و به پشیزی میفروشد.
المپیک با تمام مزیتهایی که دارد، بی رحم هم هست. فقط طلاییها در ذهنها میمانند مثل "یوسین بولت"، دونده جامائیکایی. همراه او در دو امدادی سه نفر دیگر هم می دویدند اما تمام دوربینها دنبال عکس و مصاحبه با او بودند. یا کسی اسم آنها را به خاطر ندارد یا ورزشکاری که با صدم ثانیهای چهارم و پنجم میشود، تنها افتخاری که برایش باقیمیماند خاطره حضور در المپیک است. بیرحمی در ذات المپیک نیست اما رقابتها برای کشورها حیثیتی شده و مثل گوشت قربانی هرکشوری میخواهد سهم بیشتری به خانه ببرد. تعارفی در کار نیست.
سوگند به نشان آدمیت
مراسم افتتاحیه همانجایی است که قرار است همه چشمها را خیره کند. کشور میزبان هرچه در توان دارد رو میکند تا مخاطبان تلویزیونی و تماشاچیها را به وجد بیارود. معمولا بخشی از فرهنگ و تاریخ کشور میزبان در قالب موسیقی و نمایش ارایه میشود. در المپیک ۲۰۱۲ لندن نمایش عظیمی از سیر انقلاب صنعتی در بریتانیا ارایه شد و ملکه بریتانیا با همراهی جیمزباند با هلیکوپتر وارد مراسم افتتاحیه شد تا این مراسم را به اوج برساند یا در مراسم افتتاحیه پارالمپیک همان سال، قصه خلقت جهان و تئوری "بیگبنگ" با حضور یکی از بزرگترین دانشمند جهان یعنی استفان هاوکینگ اجرا شد.
در کنار این مراسم ورزشکاران سوگند میخورند تا به قوانین المپیک احترام بگذارند و برای پاسداشت و احترام به ورزش و ورزشکاران دوپینگ نکنند.
سوگند ورزشکاران حکایت از تلاش برای یک رقابت انسانی و به دور از دغلکاری دارد. سوگندنامه تلویحا تاکید میکند که دستیابی به طلا به هر قیمتی ارزش ندارد، هرکسی با توان و کوشش خودش باید به مدال طلا برسد، و در جوهر ورزشکار شرافت و اخلاق حاکم است. با وجود چنین قسمنامهای، باز هم تعدادی از ورزشکاران دوپینگ میکنند و حاضرند طلای المپیک را به هر قیمتی به چنگ بیاورند اما اگر دستاندرکاران بازیها متوجه این موضوع نشوند و آزمایشها نیز منفی باشد، آیا روح این ورزشکاران با این طلاها آرام میگیرد؟